هر آن کسی که به داغ شقایقی سوزد … شبانه روز به در هر نگاه می دوزد
ز درد او خبرم هست چون که دلبر من … به سان هر گل دیگر که عشوه می ریزد
نه خاطرش که غم عاشقان خسته چه بود … که فکر جلوه ی دیگر که فتنه انگیزد
چنین بود که چو عاشق ز عشق می نالد … تو گویی نعره ی دردش ز قلب من خیزد
چو طاقتی که نداریم و مرهمی که نبود … نگاه مهر و محبت که او نیانگیزد
هر آن کسی که بدیدست سادگی سعید … ز دست او به کویری رمیده بگریزد
اکتبر 1, 2012 در 9:10 ق.ظ.
آخرین کسی که قبل از تو شعر کهن می گفته شهریار بوده صد سال ÷یش به دنیا اومده!بزن تو کار شعر نو
اکتبر 1, 2012 در 8:59 ب.ظ.
شعر نو هم میگم منتهی طبعم بیشتر به شعر کهن میره تا نو
اکتبر 29, 2012 در 4:30 ب.ظ.
چی شد قرار بود بنویسی تو کدوم دوره ی تاریخی دوست داشتی زندگی کنی.یه پست بده