هر آن کسی که به داغ شقایقی سوزد … شبانه روز به در هر نگاه می دوزد
ز درد او خبرم هست چون که دلبر من … به سان هر گل دیگر که عشوه می ریزد
نه خاطرش که غم عاشقان خسته چه بود … که فکر جلوه ی دیگر که فتنه انگیزد
چنین بود که چو عاشق ز عشق می نالد … تو گویی نعره ی دردش ز قلب من خیزد
چو طاقتی که نداریم و مرهمی که نبود … نگاه مهر و محبت که او نیانگیزد
هر آن کسی که بدیدست سادگی سعید … ز دست او به کویری رمیده بگریزد