همیشه سبز

چکه گاه اندیشه های سعید


3 دیدگاه

همدرد

هر آن کسی که  به داغ شقایقی سوزد … شبانه روز به در هر نگاه می دوزد

ز درد او خبرم هست چون که دلبر من … به سان هر گل دیگر که عشوه می ریزد

نه خاطرش که غم عاشقان خسته چه بود … که فکر جلوه ی دیگر که فتنه انگیزد

چنین بود که چو عاشق ز عشق می نالد … تو گویی نعره ی دردش ز قلب من خیزد

چو طاقتی که نداریم و مرهمی که نبود … نگاه مهر و محبت که او نیانگیزد

هر آن کسی که بدیدست سادگی سعید … ز دست او به کویری رمیده بگریزد


3 دیدگاه

اولین نوشته ی اینجا

فکر کنم ده سال یازده سال پیش بود که اولین وبلاگمو زدم ، اون موقع نوجوان بودم ، همون موقع هم یه دوستی داشتم و الانم  دارم که منو اغفال کرد و به وبلاگ کشوند ، همون دوست باز منو اغفال کرده که بیاد وبلاگ بزن، تا آخر عاقبت من چه شود .

احتمالا اینجا سعی میکنم داستان کوتاه بنویسم ، ترجمه کنم ، شعر بگم ، از همین کارایی که همش میکنم:دی مخصوصا گزینه ی آخر