همیشه سبز

چکه گاه اندیشه های سعید


بیان دیدگاه

بهار

بار دگر بهار رسید. هوا هوای سال نو و نوروز و شادمانی ها و غم های آمیخته اش است .

امسال شاید بیش از پارسال شور سال نو مرا فراگرفته است.

گویی دلم نوید میدهد که بعد از چندین و چند نوروز ناپیروز سرانجام نوبت فرخندگی ست و باید به راه افتاد و کاری کرد و غم را به جد از ریشه برکند .

دوران دوران گرفتگی و گرفتاری ست لیک این فصل ، هنوز علی رغم تمامی پستی های تاریخ ، فصل زایش فصل امید ، فصل من ، فصل بهار است.

گویند سخن راستین را حتی اگر از زبان دون ترین و پست ترین آدم ها باید پذیرفت،

postcard-12

پس زنده باد بهار ِ شوریدن زندگی و روشنی و آزادی بر زمستان غم ها و دست بستگی ها ونا به سامانی ها ، زنده باد فرصتی دیگر ، سالی دیگر برای زندگی

نوروز همگی ایرانیان ، همه ی شما دوستانم پیروز و شادمان و سراسر خوشی 🙂


بیان دیدگاه

گاهی برای فراموش کردن
دست به دامن تغییر میشوم،شاید هم اندیشه ی تغییر، فقط لنگی پا و سنگی که بهش میخوره ، یا چرخ و چوبی که در میانش است مانع میشود ، تغییر در من مانند جهنم ایرانیان است ، گاهی من آماده ام و شرایطش نیست و گاهی تمامی شرایط هست و من آماده نیستم 

شاید جراتی نیست یا شاید جرات همیشه بوده و آتشی نیست

یا همه هست و زمین کج است

تنها نمیدانم من از کجا میسوزم


۱ دیدگاه

نشانه

 

سمک عیار را نشانی این بود که گر کسی سه بار نامش بر زبان آورد وی در آن مجلس به قطع حاضر بودی ، سعید را نیز گویند بر این نمط عادتی بود که گر در مجلسی سه بار نام چای آمدی اگر هم خودش آنجا نبودی یادش روان بودی:دی

 


۱ دیدگاه

جبر تاریخی + جغرافیایی

از قدیم گفتن خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو و فرزند زمان خویشتن باش

مشکل من اینه که نه تنها از جماعت خوشم نمیاد که همرنگشون بشم تا رسوا نشم ، بلکه فرزند این زمان هم نیستم

پس از روزها و هفته های متمادی تحقیق به این نتیجه رسیدم که زمان ایده آل برای زندگی من بین سالهای 1800 تا 1870 میلادی و در اروپای غربی (ترجیحا انگلستان اگرنه اتریش یا فرانسه) و طبقه ی احتماعی مد نظرم طبقه ی آریستوکرات است.

در آن دوره یک عضو آریستو کراسی میتونسته خیلی کارها بکنه بخش مهمی از زندگیش رو مطالعه و موسیقی تشکیل میداده

برای دیدن افراد و آشنایی باید به مراسم های رقص که در خانه ی دیگر اشراف برگزار میشده میرفته

و مقادیر فراوانی اسب سواری هم وجود داشته

علم به حد کافی پیشرفت کرده بود و دنیا هنوز خیلی نابود نشده بود

در همچو شرایطی من را میشد در خانه ای در ییلاق (خانه ی ییلاقی خاندانمان) و مشغول سواری و شنا و خیلی کارهای دیگر دید ، با رفقای باحالمان دنیا را میگشتیم و هروقت خسته میشدیم به خانه برگشته والس میرقصیدیم

تازه اونموقع عاشقی و این حرفا خیلی جذاب تر بوده از اونجایی که دوئل هنوز غیر قانونی نشده بود و میتونستی کلی دوئل های جذاب انگیز ناک داشته باشی

خلاصه اینکه اگر روزی به دستگاه جبران جبر تاریخی + جغرافیایی دست یافتید مارا نیز در جریان بگذارید تا خرسند شویم


3 دیدگاه

اولین نوشته ی اینجا

فکر کنم ده سال یازده سال پیش بود که اولین وبلاگمو زدم ، اون موقع نوجوان بودم ، همون موقع هم یه دوستی داشتم و الانم  دارم که منو اغفال کرد و به وبلاگ کشوند ، همون دوست باز منو اغفال کرده که بیاد وبلاگ بزن، تا آخر عاقبت من چه شود .

احتمالا اینجا سعی میکنم داستان کوتاه بنویسم ، ترجمه کنم ، شعر بگم ، از همین کارایی که همش میکنم:دی مخصوصا گزینه ی آخر