همیشه سبز

چکه گاه اندیشه های سعید


بیان دیدگاه

بهار

بار دگر بهار رسید. هوا هوای سال نو و نوروز و شادمانی ها و غم های آمیخته اش است .

امسال شاید بیش از پارسال شور سال نو مرا فراگرفته است.

گویی دلم نوید میدهد که بعد از چندین و چند نوروز ناپیروز سرانجام نوبت فرخندگی ست و باید به راه افتاد و کاری کرد و غم را به جد از ریشه برکند .

دوران دوران گرفتگی و گرفتاری ست لیک این فصل ، هنوز علی رغم تمامی پستی های تاریخ ، فصل زایش فصل امید ، فصل من ، فصل بهار است.

گویند سخن راستین را حتی اگر از زبان دون ترین و پست ترین آدم ها باید پذیرفت،

postcard-12

پس زنده باد بهار ِ شوریدن زندگی و روشنی و آزادی بر زمستان غم ها و دست بستگی ها ونا به سامانی ها ، زنده باد فرصتی دیگر ، سالی دیگر برای زندگی

نوروز همگی ایرانیان ، همه ی شما دوستانم پیروز و شادمان و سراسر خوشی 🙂


3 دیدگاه

سیزده

چند سالی میشه که به صورت نسبتا منظم شعر میگم . از همون روز های اول همش میخواستم یک همچو شعری بگم . منتها اون موقعا خیلی خوب بلد نبودم شعر بگم و دلم راضی نمیشد چیزی بگم که ضعیف باشه . این بود که نزدیک پنج سال از روزایی که جدی جدی شعر میگفتم گذشت تا یه مدتی گفتم شعر نگم چون حرف تازه ای ندارم ، جریان تازه ای توی زندگیم نیست و این حرفا بعد تو همون افکار بودم که به خودم گفتم خب این شعر که ربطی به ماجراهای اخیرم نداره دیگه وقتشه . شبی که این شعرو گفتم خیلی احساسات عجیبی رو بعد مدتها تجربه کردم انگار دوباره همون پسر نه / ده ساله شده بودم که تازه داغ دیده بود . طنزش این جاست که اینم گذشت سیزده سال شد و من حتی یک سالش رو باور نمیتونستم بکنم . خب دیگه حاشیه کافیه از نظرم :

روشن ترین چهره ی این زندگانیم … آن مادرم که مرگ چه زودش ز من گرفت

لبخند او که در پس هر روز کودکی … یا حرف او که پایه ی شخصیتم نوشت

دلتنگیش همیشه و اشکی به روی چشم … آهی که تا ابد به نفس های من سرشت

ما را نهاد در هوس آخرین وداع … آسوده چون که گشته کنون منزلش بهشت

 

یکی دوروز پیش سیزده سال گذشت

تقدیم به مامانmaman