از خود چگونه می توان رها شد؟
دیریست به دنبال یافت نگشتنی روزگارم را زیر و رو می کنم
از خود چگونه خود را راها کنم؟
سخن گفتن برایم آسان ، نوشتن آسان ، خواندن از همه آسان تر است اما هیچ کدام گوهری از رهایی به وجود ندارند
شنیدن حتی ، آوای زیبا ترین ها نیز تنها مرا اندکی از درد دور می کند ، لامسه هم که چندان تغییر برانگیز نیست
از خود ، از حدود خود چگونه رها شوم؟ زندانی مرز های خود ، نالان از دژخیم زندان که خودم باشم ، چگونه رهایی یابم؟
بودن پاسخ نیست ، نبودن پاسخ نیست ، پاسخ نیست.
اکتبر 26, 2013 در 6:03 ق.ظ.
خدا رو امتحان کن برا من داره جواب میده